وبلاگ سعید رسولی

بخور، بخواب، کد بزن

بخور، بخواب، کد بزن

گنو/لینوکس، پایتون، زندگی

مطالب پربحث‌تر

خلاقیت

چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۳۴ ق.ظ

مهمترین تفاوت انسان با حیوان و مخصوصاً ماشین، خلاقیت هست. خلاقیت یعنی ریسک. یعنی قمار. یعنی اعلام آمادگی برای حوادث غیرمنتظرهٔ خوب با بد. و خلاقیت یعنی حماقت. ولی حماقت هم می‌تونه عاقلانه باشه. اگه شانس برد و باخت رو، یا به عبارت علمی‌تر اصل امید ریاضی رو در نظر بگیری. و موفق‌ترین آدم‌ها کسانی هستند که بیشتر از همه دست به این حماقت‌های عاقلانه می‌زنن.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۰۸
سعید رسولی

نظرات  (۵)

مهمترین تفاوت اختیاره ، و خلاقیت هم زیرمجموعه همان اختیاره
ولی واقعا خلاقیت یعنی حماقت؟ یعنی قمار؟ شاید خلاقیت رو با اختراع اشتباه گرفته اید. خلاقیت یعنی بدیع و تازه بودن نه متفاوت بودن!
پاسخ:
اختیار مفهوم پیچیده‌ای داره (حتی تعریف کردنش شاید غیرممکن باشه). مثلاً کی گفته حیوانات اختیار ندارن؟ آیا اونا تصمیم نمی‌گیرن؟ آیا تفاوت‌های ذهنی و روحی و شخصیتی ندارن؟

خب بدیع یعنی تجربه و تست نشده و عواقب‌ش هم مشخص نیست
اختیار یعنی اختیار در تصمیم گیری: حیوان هر وقت گرسنه شود ، میره دنبال غذا تا چیزی پیدا کند و سیر شود. انسان گرسنه بشه میتونه دنبال غذا نره. منظور اینکه انسان به تناسب زمان و شرایط اش میتونه کارهای متفاوتی رو انجام بده مثلا هنگام گرسنگی کار مهمتری رو انجام بده ولی حیوان کجاش دنبال کار مهم تر میره؟(به این حالت غریزی گفته میشه) تفاوت های ذهنی و شخصیتی همه شان برمیگردد به روان ، روح شما یه چیزه ، ولی روان یه چیزه متفاوتیه که به مکان زندگی و هزاران عوامل دیگه بستگی داره و این قضیه در مورد حیوانات هم درسته.

هنر طراحی و نقاشی با خلاقیت همراهه و هیچ تجربه ناخوشایندی هم در پی نخواهد داشت فقط سلیقه ها و تکنیک ها ارزش کار رو بالا و پایین میبرند.
پاسخ:
شما میگی اختیار فقط به چیزای مهم اطلاق میشه؟ مثل اون نظر می‌مونه که علم خدا فقط به مسائل مهم تعلق می‌گیره.
اینکه موجود از اختیارش برای کارهای کم‌اهمیت استفاده کنه تا پراهمیت، به عقل و هوش و خلاقیت‌ش بستگی داره.
من که تفاوت روح و روان رو نمی‌فهمم. وقتی ما نه هنوز روح رو کامل درک می‌کنیم نه روان رو، چطور می‌تونیم بین‌شون تفاوت قائل بشیم؟ طبق تعریف من اون قسمتی از انسان که فیزیکی و مادی نیست، رو می‌گم روح (که غریزه هم قسمتی از اونه). ولی اینکه دقیقاً چی هست رو کسی نمی‌دونه. حالا تعریف شما از روح و روان چیه و چطور بین‌شون تفاوت قائل میشی؟
کی گفته هنر تجربهٔ ناخوشایندی نداره؟ شما باید همه‌چیز رو فازی ببینی. مثلاً اگه یه هنرمند فقط بخواد از هنرمندان دیگه تقلید کنه، درجهٔ خلاقیت کار خیلی کمه. ولی اگه بخواد خلاقیت به خرج بده و با سبک جدیدی کار کنه، ممکنه کسی کارهاش رو نخره و دچار فقر بشه و محبوبیت هم پیدا نکنه، ممکنه حتی مورد انتقاد شدید واقع بشه. ممکنه هم خیلی طرفدار پیدا کنه و معروف بشه. پس اگه بخوای دقیق بشی، هر کار جدید و بدیع که قبلاً تجربه و تست نشده، یک ریسک و قمار محسوب میشه و فقط خود فرد می‌تونه تصمیم بگیره که این ریسک رو بکنه یا نه.
خیر مثال کارهای مهم فقط یه مثال بود...
کلا اختیار یعنی قدرت تصمیم گیری در شرایط مختلف که قدرت تصمیم در شرایط غریزی وجود نداره. به طور مثال به طور غریزی هم حیوان و  هم انسان تنفس میکنند و فقط انسانه که میتونه تصمیم بگیره مثلا دو دقیقه نفس نکشه حیوان به هیچ وجه این کار رو نمیتونه بکنه مگر اینکه باز هم به طور غریزی مجبورش کنی نفس نکشه مثل انداختن توی آب... این مفهوم کاملا روشنه!
تعریف روح و روان ، احتیاج به توضیحات بسیار داره ولی به طور خلاصه مثالی میزنم و میدانم شاید با این مثال به طور شفافی روشن نشه ولی چه کار میشه کرد!
روح یکسری خواسته هایی داره که تغییر ناپذیره ولی روان توسط خود انسان قابل برنامه ریزی است. مثلا وقتی ما عادت به یک کاری میکنیم و خیلی اوقات بدون فکر اون کار رو انجام میدیم علتش این است که یکجایی در بدن مان این حرکات ضبط شده که بهش میگن ضمیر ناخداگاه انسان و  بسته به شرایط سنی تغییر در این ضمیر ناخداگاه سخت یا آسان است اگر جوان باشیم راحت میشه تغییر عادت داد و اگر سن بالا باشد سخت.
علت اش این است که یک جوان فضای خالی برای برنامه ریزی در ضمیر ناخداگاه دارد. ضمیر ناخداگاه ما هم بخشی از روان ماست وقتی با یک صحنه خاصی گریه میکنیم یا میخندیم همه ی اینها با روان ما سروکار دارد.
 اگر فردی افسرده شده به خاطر تلقین های ناامید کننده در روان اش است که ثبت شده و روانشناسان کارشان همین است که این روان رو دستکاری کنند که آخرین راه حلشان هیبنوتیزم است... مثل شجاعت ، مثل سخنوری ، مثل ساعت خواب بدن ، مثل با روحیه بودن ، مثل خیلی چیزهای دیگه اینها به روان مربوط هستند.
اما روح تغییر ناپذیر است. میل هایی در انسان وجود دارد که هیج وقت در هیج نسلی تغییر نمیکند و قابل برنامه ریزی هم نیست اینها به خاطر وجود روح است:
میل به کمال رسیدن (رشد)
میل به موفقیت (از شکست بیزار است)
میل به جنب و جوش (از ساکن بودن بدش میاد)
میل به حق رسیدن (مثلا دعوا میکنیم که حق مان رو بگیریم!)
میل به عدالت (در موارد بی عدالتی عذاب وجدان داریم!)
میل به زیبایی (از زشتی بیزاریم)
اینها قابل برنامه ریزی نیستند و به طور ناخداگاهی به روح مرتبط هستند.

خلاقیت جرات و فدرت خرق عادت میخواهد اما اینکه ناخوشایند باشه موافق نیستم. معیار برای خوب بودن خلاقیت چیست؟ اگر مردم باشند یا اگر یکسری تجار باشند که روی کار شما ارزش بزارند ، آیا معیار مناسبی است؟ مردم ممکن است اصولی برخورد نکنند و احساسی برخورد کنند امروز رنگ خاکستری مد روز هست با اینکه در دهه 70 میلادی قهوه ای سوخته مد بوده! آیا قضاوت مردم معیار مناسبی است برای محک زدن خلاقیت؟ یا کلا بدیع بودن معیار خوبی است؟ "تجربه ناخوشایند" و "حماقت" و "قمار" اینها کلماتی هستند که اینطور برداشت میکنیم مشکل از خود خلاقیت است نه چیز دیگه ای.
پاسخ:
مثلاً نهنگ (یا وال) که پستاندار هست و شش داره، توی آب که میره نفس می‌کشه؟

دیدگاه شما چندان علمی نیست و یک تفاوت بنیادی بین حیوان و انسان قائل میشید که من قبول ندارم. حیوانات هم مثل ما قدرت تحلیل محیط و واکنش به اون رو دارن، ولی خیلی ساده‌تر و ضعیف‌تر، و  با انعطاف‌‌پذیری کمتر، و سرعت تکامل کمتر. تکامل اونها بیشتر ژنتیکی هست و در طول هزاران و میلیون‌ها سال انجام میشه (شاید بخاطر همین بهش میگن غریزه) در حالیکه در انسان بخاطر عقل، منطق و خلاقیت‌ش خیلی سریع‌تر انجام میشه. مثلاً شاید مرز دقیقی بین غریزه و عُرف وجود نداشته باشه.
همینطور احساسات و هیجانات هم توی حیوانات وجود داره، ولی باز هم خیلی ساده‌تر و ضعیف‌تر از ما هست.
حتی زبان هم به شکل‌های مختلف در حیوانات وجود داره، ولی باز هم خیلی ساده‌تر.  مثلاً میمون‌ها با تولید صداهایی خاص، انواع مختلف خطرات و پیام‌های مختلف رو به هم اعلام می‌کنن.
یا دلفین‌ها حتی دستور زبان بصورت خیلی ساده رو هم درک می‌کنن (ترکیب‌های مختلف مفهوم‌ها) که با اشاره (هر فعل یک اشاره) بهشون آموزش داده میشه و به همین خاطر برای نمایش ازشون استفاده میشه.

در مورد تفاوت روح و روان، من که قانع نشدم. شما این دو تا تعریف کنید. مثال زدن کافی نیست.
معذرت می‌خوام که اینو میگم، ولی حرفاتون شبیه چیزایی هست که توی کتابا می‌نویسن. به نظر میاد بیشتر از دیگران شنیدید و خیلی توش تفکر و تعمق نکردید. منم اینا رو شنیدم ولی باز هم تفاوت بین روح و روان رو درک نمی‌کنم.
در ضمن اکثر حرف‌های روان‌شناس‌ها رو قبول ندارم. اون‌ها هم بیشتر به دنبال راضی کردن مردم و  پول گرفتن هستن تا به دنبال حقیقت. شاید باید در تمیز روان‌شناسی علمی از روان‌شناسی تجاری بیشتر دقت کرد.
مثلاً خیلی وقت‌ها کاری که روان‌شناس‌ها می‌کنن از بین بردن دردهای روحی/روانی هست، در حالی که از بین بردن درد، بدون درک کردن هدف اون درد احمقانه‌س. درد هدف و مقصودی داره و قرار انسان رو از حالت خطر (جسمی یا روحی) دور کنه و به کمال و سلامت نزدیک‌تر کنه. خشم و ناامیدی و شادی و محبت و ... تمام احساسات مثبت و منفی، هدفی دارن و دستکاری کردن اونها بدون درک کردن هدفشون درست نیست. مثلاً اینکه بخوایم خودمون رو گول بزنیم و به اصطلاح مثبت‌گرا و الکی خوش‌بین باشیم، به نظر من احمقانه‌س. آدم باید واقع‌بین باشه. مزایا و معایب همه‌چیز رو ببینه. هم نیمهٔ پر لیوان رو هم نیمهٔ خالی. مطلق‌گرایی خوب نیست. همه‌چی فازی هست. هیچ چیز مطلقاً درست و مطلقاً غلطی وجود نداره.


من نگفتم خلاقیت بد هست. یا سعی نکردم یک خلاقیت رو ارزش‌گذاری کنم. فقط منظورم این بود که وقتی کار خلاقانه می‌کنیم همونطور که ممکنه عواقب خوب داشته باشه، عواقب بد هم ممکنه داشته باشه که ما قدرت پیش‌بینی‌شون رو نداشتیم. پس ریسک هست (مثل قمار که شانس برد و باخت وجود داره) و باید تصمیم بگیریم که این ریسک رو متحمل بشیم یا نه. البته یه مقدار هم اغراق کردم :D

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به هر حال داره بحث جالبی میشه. خوشحالم که با شما بحث می‌کنم :)
کاش ایمیل‌تون رو هم می‌نوشتید
ببینید در مثال مناقشه نیست ، مفهوم روشنه هر حیوانی طبق حالت و غریزه هایی که خدا خلقش کرده در حیات است.
حیوانات قدرت تحلیل و واکنش به محیط پیرامون خودشان را دارند و هوش دارند برخلاف شما من میگم خیلی قوی تر و پیچیده تره از ما انسان ها ، اما این مثالهایی که میزنید همه میروند زیر مجموعه روان و غریزه وقتی صحبت از کنش و واکنش میشه یعنی داریم راجع به غریزه صحبت میکنیم. وقتی در حال سقوط از جایی هستیم غریزه اینه که نسبت به این رویداد واکنش نشون بدیم و جایی رو بگیریم تا نمیریم این واکنش طبیعی هم برای حیوان است و هم انسان. بنده منکر رشد ژنتیک نیستم اما باز تو همان حیطه رشد جسمی و غریزه قرار میگیره.  واکنش به احساسات و تربیت حیوانات همه به روان مربوط هستند. روان رو میشه برنامه ریزی کرد: در مورد حیوانات میشه با شرطی کردن آموزش به آنها آموزش داد مثلا اگر فلان کار رو بکنه یک جایزه مثلا موز به میمون داده میشه. هیچ کدام از آموزش ها بدون شرط نیست و هر کجا هم که بحث کنش و واکنش و آموزش از بیرون باشه به روان مربوط میشه.

خودم عادت دارم برای قوانین حاکم دنبال مثال نقضش باشم ، حالا مثال نقض رو شما برام بیاورید: کدام حیوانی رو دیدید که اختیار داشته باشه:
منظورم اینه که بدون آموزش و دخالت عوامل بیرونی خودش تصمیم بگیره که کار متفاوتی رو انجام بده ، مثلا آیا یک میمون وحشی حاضره و میتونه و دوست داره که پرواز کنه؟ اصلا به فکرش خطور میکنه؟ آیا اسب تا به حال تلاش کرده که شب رو بالای درخت بخوابه؟ حیوانات وحشی رو اگر ولشان کنیم همان گونه هستند که ازشون انتظار داریم و کار متفاوتی رو انجام نمیدن مگر اینه دست آموز بشن (که علتش باز شد)

همین عقلی که مثال زدید ثمره عقل چیه؟ عقل میاد وسط که چی رو عوض کنه؟ تصمیم گیری در لحظه و شرایط (بحث کنش و واکنش نیست!) مثلا عقلم بهم میگه توی جنگل شب هنگام پناهگاه داشته باشم حالا یا بالای درخته یا یک چادر مسافرتی یا هر چیزه دیگه ای این رو من تصمیم میگیرم. ولی این تصمیمات رو در کدام حیوان دیده اید؟ البته باز تکرار میکنم تصمیمات از روی غریزه منظورم نیست.
بنده  کمتر از هرکس دیگری کتاب میخونم علتش هم بی حوصلی است. کتابها برام فقط حکم نکته ها داره و اگر سریالی شوند و بخواهد خرده خرده مطالب رو بیان کند برام دشوار میشه که تمومش کنم چون میدانم منظور نویسنده چیست و توضیحات بدیهی برام خسته کننده است.
 برام جالب شد که شبیه کتاب شده به هرحال اینجا بیشتر مینویسم تا گفته بشه برای همین لاجرم شبیه کتاب خواهد شد و اگر به صورت صوتی بحث میشد شاید این حس کتابی و فقط انتقال بیانات دیگران کمتر نمایان میشد.

ببخشید تو تعریف کردن معانی خوب نیستم و بیشتر مفاهیم با قوانین حاکم بر عالم رو میشه فهمید و فهم قوانین رو با مثال برای خودم پیش میبرم...
روح رو تعبیر به فطرت میکنند که فطرت هم همان بخشی از روح خداست. مثلا میل به رشد و نمو داریم ، این میل از کجا میاد؟ آیا میتونم این میل رو عوض کنیم؟ هر آن چیزی که به آن میل داریم و قابل تغییر هم نیست مثل دوست داشتن زیبایی و خلق زیبایی ها و... در روح وجود دارد.

مثال کامپیوتر رو میزنم: یه سخت افزار داریم که میشه جسم ما. نرم افزار داریم که قابل برنامه ریزی است میشه همان روان ما (به هرحال قبول کنیم اگر جای دیگری بزرگ میشدیم متقاوت از چیزی میشدیم که الان هستیم) یعنی روان ما جور دیگری برنامه ریزی میشد.
حالا برای کار کردن این کامپیوتر نیاز به برق داریم که میشه گفت روح ما است ،  روح در کل کامپیوتر جریان داره و نمیشه عوضش کرد و بدون روح روشن شدن کامپیوتر (حرکت در انسان) محاله. قابل دیدن و لمس شدن نیست ولی وجود داره و عامل اصلی محرک کامپیوتر همان برقه...

بحث روان شناس هم جداست بنده هم اونها رو قبول ندارم چون چیزی که بلد هستند از مطالب غربی است و روانشناسهای غربی هم خدا و روح این مسائل رو درنظر نمیگیرند و ته راه حل شان به روان میرسه و بیشتر از اون جلو نیمروند و تفاوت اصلی امامان اسلام با روان شناسها هم همینی هست که شما گفتی یعنی امامان میگویند همه چیز رو با هم ببینید ولی روانشناسان میگویند فقط خوبی ببینید و به خودتان تلقین کنید که بدی وجود نداره و این یعنی دروغ به خود و ثبت تلقین در روان. هرچند که به موقع به درد میخورند یعنی موقعی که میخواهیم روان رو درمان کنیم نه چیزه دیگه ای رو ولی مهمه خودمان رو به دست چه روانشناسی بسپاریم. و درکل با نظر شما موافقم.


امیداورم این بحث ثمره ای داشته باشه و از بحث با شما هم بهره بردیم.


پاسخ:
تمام اتفاقاتی که اطراف یک موجود (انسان یا حیوان) میفتن، آموزش و عوامل بیرونی و محیطی هستن. هیچ وقت نمیشه این رو از بین برد (جز این که بکشیدش). و همینطور در مورد شرطی کردن. تمام موجودات (حتی غیرزنده) شرطی هستن. یعنی رفتارشون به محیط بستگی داره. اما موجودات غیرزنده رفتارشون فقط به طبیعت و قوانین فیزیکی و البته طبیعت خودشون (که اون هم با پارامترهای فیزیکی قابل توصیف هست) بستگی داره که البته هنوز قوانین فیزیکی هم کامل کشف نشدن. ولی موجودات زنده یه چیزی دارن به اسم روح یا همون روان. که خیلی خیلی پیچیده‌تر از طبیعت هست و خیلی ناشناخته‌تر برای انسان. برای همین هست که پیش‌بینی رفتار یک حیوان خیلی سخت‌تر از پیش‌بینی رفتار یک گلولهٔ فلزی هست. و پیش‌بینی رفتار انسان هم خیلی سخت‌تر از پیش‌بینی رفتار حیوان هست.
اما این (پیچیدگی جسم و روح ما و حیوانات)، اختیار رو به هیچ وجه ثابت نمی‌کنه. یعنی هیچ‌کس نتونسته و نخواهد توانست اختیار رو ثابت یا رد کنه (چون نمیشه از دور منطقی فرار کرد) و برای همین هم من ترجیه میدم به جبر یا اختیار فکر کنم. ضمن اینکه دونستن اینکه ما یا حیوانات اختیار داریم یا نه، و اینکه در چه موردی اختیار داریم، هیچ کمکی به ما نمی‌کنه.
شما هر موجودی که (از لحاظ جسمی یا روحی) پیچیده باشه و پیش‌بینی رفتارش سخت باشه رو میگی اختیار داره. که من این رو قبول ندارم. چون پاک کردن صورت مسئله‌ست. به عنوان مثال، شما هر وقت تونستین یک برنامهٔ کامپیوتری بنویسید که بتونه رفتار یک حیوان یا موجود زنده (حتی یک باکتری) رو بطور دقیق و کامل در تمام شرایط ممکن (که عملاً بی‌نهایت هست) پیش‌بینی کنه، اون وقت می‌تونید ادعا کنید که اختیار نداره.
ببینید من خدا و اسلام رو قبول دارم. ولی مذهب و حتی فلسفه میان خیلی چیزا رو برای ما ساده‌تر می‌کنن تا برای عوام قابل فهم‌تر باشه. من نمی‌تونم به این توصیف ساده‌شده (با اصطلاحات مختلف مثل غریزه و فطرت و اختیار و خلقت و...) اکتفا کنم و باید برام روشن بشه مفهوم‌شون و اینکه آیا دید ما در موردشون درسته یا غلط. پس ترجیه میدم زیاد از این اصطلاحات استفاده نکنم مگه اینکه بتونم برای خودم تعریف‌شون کنم.
مثلاً اینکه خدا بهش غریزه داده، قبول اما آیا این‌کار یگ دفعه صورت گرفته یا در طی زمان طولانی و چطور این کار انجام شده و اصلاً این غریزه‌ای که داده چی هست و کجای این حیوان تعریف شده و...

تقصیر خودم نیست. عادت کردم به دیدگاه ریاضی که هر مفهمومی رو قبل از استفاده کردن باید تعریف کنید و هر گزاره‌ای رو باید ثابت کنید... البته توی چند سال اخیر سعی می‌کنم بیشتر فازی فکر کنم چون می‌بینیم با دنیای واقعی ما بیشتر سازگاره.

خودمونیم آخرش فرق روح رو روان رو نفهمیدم. باید سر فرصت بیشتر به این قضیه فکر کنم...
خدا بیخودی توی قرآن نگفته «و در مورد روح از تو سوال می‌کنن، بگو روح از امر خداست، و به شما از علم جز اندکی داده نشده است»
(جمله «الروح من امر ربی» نمی‌دونم چطور باید ترجمه بشه)

شاید روان اون قسمت از مفهوم روح باشه که درک‌ش برای ما راحت‌تره، و بیشتر در موردش علم داریم و راحت‌تر می‌تونیم تجزیه و تحلیل‌ش کنیم و در موردش صحبت کنیم...

در مورد اختیار که خیلی بحث واضحه ، نمیدونم چرا در مورد انسان هم به شک افتاده اید یعنی اختیار در زندگی تان مشهود نیست؟! و اون سوالم که آیا توانستید یک مثال نقض پیدا کنید که حیوانات هم اختیار دارند؟
 پیچیدگی رفتارها به خاطر اینکه ما شناختی نسبت به آن نداریم سر جای خود ، اما اختیار یعنی من دوست دارم آخر هفته بروم به شمال و در نهایت بروم یا نه رو کاری ندارم... تصمیم میگیرم یعنی اختیار میکنم که یه کاری انجام شود ، تصمیم میگیرم که پروژه رو انجام بدم یا نه همه ی اینها به اختیار مربوطه و به هیج وقت هم همجین رفتاری در حیوان ندیدم. مثلا یکجا پیش میاد یک اسب آنطور که ما میخواهیم رفتار نمیکنه یعنی مثلا راه نمیره میگردیم دنبال علت و میفهیم که مثلا پای اسب زخمی شده! خب علت پیدا شد و بعد از رفع اش اسب کار خود رو پی میگیرد ولی در مورد انسان ، انسان میتواند بدون هیچ علتی و صرفا به خاطر لج بازی یک کاری رو انجام ندهد! که اختیار دارد این کار رو انجام ندهد.
البته بنده نگفتم هر موجودی ، گفتم فقط انسان اختیار داره و مهمترین تفاوت اش با حیوان است.
پاسخ:
باز شما دارید به تفاوت پیچیدگی استناد می‌کنید. مثلاً خود حیوانات شاید نتونن به خوبی ما رفتار خودشون رو مطالعه و پیش‌بینی کنن. اما ما چون ذهن و روحمون تکامل‌یافته‌تر هست راحت‌تر می‌تونیم رفتار یک موجود ساده‌تر از خودمون رو پیش‌بینی کنیم. ممکنه یه موجود کامل‌تر از انسان هم باشه که بتونه تمام رفتار انسان‌ها رو پیش‌بینی کنه و براش رفتار ما واضح و بدیهی باشه و فقط از تفاوت‌های جسمی و روحثی‌مون ناشی بشه. چون هر چی یک موجود تکامل‌یافته‌تر و پیچیده‌تر باشه، تفاوت بین نمونه‌های اون هم بیشتر میشه و تعداد رفتارهای مختلفی هم که ازشون سر می‌زنه بیشتر میشه. (مثلاً اگه جای خدا بنشینید شاید اختیار برای مخلوقات بی‌معنی باشه) اما همونطور که گفتم هیچ‌کس نمی‌تونه وجود یا عدم مجود اختیار رو ثابت کنه. چون هیچ موجودی نمی‌تونه خودش رو کامل درک کنه. به نظر من علم و قدرت یک چیز هستن. شما اگه یه چیز رو کامل بشناسی، باید بتونی اون رو از عدم بوجود بیاری. پس فقط خدا هست که ما رو کامل می‌شناسه. و البته هر چی شیء مورد مطالعه ساده‌تر باشه شناخت و مطالعه‌ش راحت‌تره. مثلاً علم ما جمادات بیشتر از گیاهان هست. علم ما به گیاهان بیشتر از حیوانات هست. علم ما به حیوانات هم بیشتر از خودمون هست. چون حیوان بودن بخش کوچیکی از خود ما هست و اگه بخوایم نوع بشر رو (از لحاظ جسمی و روحی) کامل بشناسیم باید قبلش به علم بالایی از جمادات و گیاهان و حیوانات برسیم. این سلسله‌مرابت هست و نمیشه دو پله رو یکی کرد.
پس به اینجا رسیدیم که هیچ موجودی نمی‌تونه خودش رو کامل بشناسه. اختیار هم ثابت‌نشدنی هست مخصوصاً در مورد خود انسان. ممکنه تمام چیزهایی که شما بهش فکر می‌کنی و می‌نویسی و جوابی که من میدم از روی اجبار باشه. این همون دور منطقی هست که گفتم که نمیشه ازش فرار کرد، همونطور که نمیشه سریع‌تر از نور حرکت کرد. این یک نقصان ذاتی هست.
برای همین گفتم ترجیح میدم زیاد به اختیار فکر نکنم. به این معنی نیست که من اختیار رو قبول ندارم. یعنی سعی می‌کنم محض احتیاط هم که شده، پیش‌فرض رو بر اختیار بگذارم. اما چیزی نیست که بتونم اثبات کنم.
اما هوش و عقل و خلاقیت، وابستگی به جبر و اختیار ندارن و راحت‌تر می‌تونیم در موردشون فکر و صحبت کنیم.
امیدوارم منظورم رو خوب بیان کرده باشم

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">